نمایشگاه پاییزه
دیشب خواهر شووری زنگید گفت بیا بریم نمایشگاه پاییزه
من دلم می خواست برم ولی نشده بود (یعنی نبرده بودنم)منم تندی قبول کردمو آماده شدم نیم ساعت بعد همسری عزیز ما رو رسوندو خودش نیومد گفت:مثله هر سال همش ترشک و آلو لواشک دارن
(البته حق هم داره )
ما دو تا هم تنهایی رفتیم
یادم رفت بگم من و خواهر شووری تقریبا هم سنیم اون تازگی ها یه نی نی گیرش اومده
کمی گشتیم تا چشممون افتاد به یه غرفه که پوشاک نوزاد می فروخت ما هم از خدا خواسته .....
کلی واسه نی نی مون خرید کردم(البته بگم خبری نیست)آخه با این گرونی که روز به روز داره بد تر میشه هر چی الان خرید کنیم به صرفه است....(البته بگم خوره خرید واسه نی نی دارم
)
(خواهر شوهری هم واسه نی نی بعدیش خرید کرد
وای که خوش دله , نینیش تازه سه ماهشه
)
خوش گذشت به قول خواهر شوهری از صدقه سر اون من هم کلی خرید کردم
فعلا همین
امروز همسری سفارش مرغ با سوپ مخصوص سرآشپز رو داده که عاشقشه
در حال پزیدنه
تا بعد همراه باشید
سلام ممنون که به من سر میزنید شاد باشید همیشه خدا اون بچه رو از جمیع بلایای جسمی و روحی و معنوی حفظش کنه انشاالله موفق باشید و خوشبخت